دلیل دروغ یک مرد!!!(خیلی جالب)هرکی نخونه نصفه عمرش پریده

تا آخر بخووونید حتما
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره. ....
.
.
.
نکته اخلاقی:
.
هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، زیباترین داستان عاشقانه ...ترانه

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، زیباترین داستان عاشقانه میباشد ،

این داستان را بخوان هرچند به کوتاهی داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تره

حتما چند دقیقه وقت خودت روبه خواندن این داستان قشنگ بذار و لذت ببر

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

 اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که  به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟  آیا او هنوز ........

ادامه مطلب ...

هر جا که عشق است...............

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.به آنها گفت:من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید،بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم
آنها پرسیدند: آیا شوهرتان خانه است؟
زن گفت:نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته. آنها گفتند:پس ما نمی توانیم وارد شویم. عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.شوهرش به او گفت: برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.
زن بیرون رفت وآنها را به خانه دعوت کرد.

آنها گفتند: ما با هم داخل خانه نمی شویم. زنبا تعجب پرسید:« چرا!؟»

یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:

« ناماو ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:

« نام او موفقیت است. ونام من عشق است،حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم. زنپیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد.

 شوهـر گفت: چه خوب، ثـروت را دعوتکنیم تا خانه مان پر از ثروت شود!

ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:.......

ادامه مطلب ...

آزار دهنده ترین کارهای دختراها از نظر پسرها

آقایـون خـانم ها را دوست دارند. قیافه، بو، طرز راه رفتن و صـحبـت کردن تـنـها چـنـد نـمـونـه از دلایـلی هسـتـــند که آقایون فــکر میـکنند خانم ها موجوداتی آسمانی هستند. در حـالیکه زنـدگی بدون وجود اونها غیر ممکنه اما مطمئنا باهاشون هم نمی تونند زندگی کنند. ….عـلــت این که چرا نمی تونند باهاشون زندگی کنند تا حدود بسیار زیادی به این مطلب بر میگرده کــه اونها کامل و بی عـیـب نیـــستند. از روی تحلیل های بسیار زیاد ۱۰ نمـونــه از کارهای خانم ها رو کشف شده که آقایون رو واقـعا کفری می کـنـــه و باعث میشه که مردها به سر حد جنون برسند.



1) وانمود می کنند که پاک و معصوم هستندچیزی که در تعداد بسیار زیادی از خانم ها دیده می شود این است که قصد دارند تا وانمود کنند در زیر یک نور الهی هستند و همیشه از شما خیلی پاک تر هستند. هیچ وقت حاضر نیستند تا اعتراف کنند که به خیابان گردی می روند و تعداد دوست پسرهایشان از ۵ نفر هم بیشتر است.البته آن دسته از خانمهایی که واقعا پاک و معصوم می باشند قابل تحسین هستنداما بقیه باید از سرپوش گذاشتن روی کارهایشان دست بردارند. این حق مسلم خانم هاست که به اندازه آقایون سرگرمی داشته باشند و از زندگی خود لذت ببرند و نهایتا هم مردی را برای زندگی آینده خود پیدا کنند که قادر به درک تمام این موارد باشد.
۲) از خانم های دیگه انتقاد می کنندبرای چه هیچ خانمی نمی تواند از خانم دیگر تعریف کند؟ اونها دوست دارند از تمام مسائل مربوط به خانم های دیگر ایراد بگیرند حال از وزن و مدل مو گرفته تا… تنها یک خانم می تواند تشخیص دهد که کفش خانم دیگری با کیفش ست نیست و با همین مطلب می تواند او را به خاک سیاه بنشاند.
البته عده بسیار معدودی از خانم ها.....

ادامه مطلب ...

زنان زیبا ، بیشتر دختر به دنیا می‌آورند؟

احتمال داشتن پسر یا دختر در کودکانی که در 7 سالگی میزان جذابیت ظاهری بیشتری را داشتند تقریبا یکسان بوده اما کودکانی که جذابیت کمتری داشتند اغلب دارای پسر شده بودند. به عبارت دیگر احتمال دختر دار شدن در میان زنان زیبا در میان افرادی که از نظر ظاهری جذابیت کمتری داشته‌اند بیشتر بوده است.
دیلی میل در گزارشی علمی با انتشار تصاویری از زوج های هنری مشهور دنیا نوشت: دختران مجرد همیشه نالان بوده‌اند که مرد خوش تیپ کمتر یافته می‌شود. اما علم به تازگی ثابت کرده که آنها دقیقا درست می‌گویند چرا که احتمال دختردار شدن در زنان زیبا بسیار بیشتر از از همتایان نازیبای آنهاست.

به گزارش «تابناک اجتماعی»، بر اساس تحقیقی که به تازگی انجام شده است به دلیل انتقال ژن‌های تعیین کننده وضع ظاهری این امر می‌تواند منجر به کمبود مردان خوش تیپ بر روی زمین بشود.

احتمال دختر دار شدن زوج‌های مشهور زیبا مانند تام کروز و کتی هولمز هم نسبت به زوجهای زشت تر بسیار بیشتر بوده است.شاید این موضوع دلیلی باشد بر اینکه بسیاری مدل‌ها، دخترانی را دارند که پا جای پای مادرشان می‌گذارند.
 

 
دکتر ساتوشی کانازاوا از مدرسه اقتصاد لندن به تحلیل داده‌های ...
ادامه مطلب ...

عجیبترین اتفاق دنیا....

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.


این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

 

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.

ادامه مطلب ...

کعبه همینجاست

دلخوش از آنیم که حج میرویم / غافل از آنیم که کج میرویم / کعبه به دیدار خدا میرویم / او که همینجاست کجا میرویم / حج بخدا جز به دل پاک نیست / شستن غم از دل غمناک نیست

خاطره یک منشی

یک روز صبح رییس بدون اینکه متوجه باشد زیپ شلوارش را بالا نکشیده وارد شرکت شد

خانم منشی بلافاصله بلند شد و گفت: ببخشید رییس، آیا شما وقتی منزل را ترک کردید درب گاراژ را بستید؟

رییس که متوجه منظور منشی نشده بود به دفترش رفت و بعد از چند دقیقه متوجه موضوع شد و زیپ شلوارش را بالا کشید و به یاد جمله طعنه آمیز خانم منشی افتاد.

سپس به بهانه یک فنجان قهوه، خانم منشی را به دفترش کشاند و پرسید:

وقتی شما دیدید که درب گاراژ باز است آیا جگوار من را هم که آنجا پارک شده بود دیدید؟

خانم منشی لبخندی زد و گفت: ......

ادامه مطلب ...

جواب خیانت...

دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.
پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:

لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست

باعشق : روبرت

دخترجوان رنجیـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش می خواهدکه عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلی بودند باعکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه....
ادامه مطلب ...

داستان های خنده دار از ملانصرالدین

داستان های خنده دار از ملانصرالدین

 

داستان های خنده دار از ملانصرالدین

 

شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست. ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند. در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.

 

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟! 

 

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید. 

 

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند! 

 

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت

ادامه مطلب ...